سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

وقتی تو بیماری

تب میكنم داغ میشوم بالا می آورم تمام لحظه های بیماری ات را نازنینم و چشمان معصومت را كه میبینم اشك میریزم... پسرم می میرم وقتی مریض میشه تو رو خدا زود خوب شو عشقم. وقتی تو بیماری خانه مان سیاه است تاریك تاریك اما خودت خوب روحیه ای داری عزیزم مهربان و صبور و هر از گاهی شیرین زبانی هایی كه اشك من و بابا را در می آورد. بی اغراق میگویم انگار می پرستیمت. خدایا به خاطر خانواده خوب و مهربانم سپاسگذارم.
20 آبان 1392

عیدغدیر

عیدغدیر هم اومد و رفت عیدی های شما خیلی خوشگل بودن خیلی و البته عیدی دادنت هم جالب بود عیدی امسال شما برعکس سال قبل که کتاب بود و جنبه آموزشی داشت یک پروانه رنگی خوشگل بود که توی بسته های شکل پروانه شکلات های رنگی ریخته بودم و با روبان چسبونده بودم به پروانه و یه کارت ازش اویزون میشد که یه شعر و تبریک شما بود و به کارت یه بادکنک وصل شده بود که خود بچه ها باید بادش میکردن(عكس گرفتم ولی توی دوربین و توی اداره نمیتونم آپلودش كنم) من اینهارو داخل یه سبد خوشگل گذاشته بودم که مثلا تعارف کنی ولی اونقدر دوستشون داشتی که حاضر نمیشدی به كسی بدیشون منم مجبور بودم خیلی یواشكی عیدی ها رو بذارم توی كیسه های رنگی و بدم به مامانا و خواهش كنم بعد ا...
15 آبان 1392

دنیای دوست داشتنی من

این روزها حرف های بامزه ای میزنی كه ما رو روده بر میكنی حجم كار ها و شرایطم جوریه كه همه رو توی دفتر قلبم ثبت میكنم عزیزم اما بدون كه كنار تو بودنه كه این شرایط رو برام راحت راحت راحت میكنه... الحمدلله الذی جعلنا من المتمسكین بولایه علی ابن ابیطالب نمیدونم چرا دلم خواست این رو اینجا بنویسم اما به حرف دلم گوش دادم...  
13 آبان 1392
1